سفارش تبلیغ
صبا ویژن
yekta

   سلام دوستای گلم! داستانهای کوتاه و جالبی نوشتم بخونید ضرر نمیکنید!

 عده ای از مردم برای دعای باران بیرون رفتند و همه اطفال مکتبها رو با خودبردند.بهلول گفت:این طفلان را کجا میبرید؟ گفتند اینها بی گناهند دعا کنند دعای بی گناهان مستجاب است. گفت:اگر دعای آنها مستجاب بود، یک مکتبدار در تمام عالم زنده نیماند!

   روزی کسی در حضور بهلول بی ادبی میکرد او را ملامت کرد. گقت : چه کنم؟آب و گل مرا چنین سرشته اند. گفت: آب وگل تو را نیکو سرشته اند اما لگد کم خورده است!

    خواجه ثروتمندی یک سال تمام برای خود مقبره ای می ساخت.وقتی تمام شد از بنا پرسید که این عمار دیگر چه لازم دارد؟بهلول حاضر بود ، گفت: وجود شریف شما!

    روزی بهلول سر خواجه ای را میتراشید که دستش لرزید و سرش را برید. خواجه فریاد زد آهای سرم را بریدی.گفت :خاموش باش که سربریده سخن نمیگوید!

   آهای... کجا؟؟ نظر یادت نره


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/30ساعت 1:6 عصر توسط زینب نظرات ( ) |


Design By : Pichak



مازیار فلاحی

خداحافظ

آرشیو کد آهنگ

دانلود همین آهنگ

کد تغییر شکل موس